سلام،
شاید سخنی تازه تر در راه ...
و شاید حرف دلی تازه تر ...
وبلاگ جدید من:
خوشحال میشم دوستای قدیمی رو تو وبلاگ جدید ببینم.
یا حق
به نام دوست ...
بی مقدمه بریم سر اصل مطلب:
تعطیل !!!
به نام دل به نام صاحب دل... دیگه تعطیل...
لطفا نپرسید چرا !!!
فقط....
***
چه بگویم؟ سخنی نیست
می وزد از سر امید، نسیمی؛
لیک تا زمزمه ای ساز کند
در همه خلوت صحرا
به روش
نارونی نیست
چه بگویم؟ سخنی نیست
***
پشت درهای فرو بسته
شب از دشنه دشمنی پر
به کنج اندیشی
خاموش
نشسته ست
بام ها
زیرفشار شب
کج،
کوچه
از آمدو رفت شب بد چشم سمج
خسته ست
***
چه بگویم ؟ سخنی نیست
در همه خلوت این شهر،آوا
جز زموشی که دراند کفنی
نیست
ونذر این ظلمت جا
جزسیا نوحه شو مرده زنی
نیست
ورنسیمی جنبد
به رهش نجوا را
نارونی نیست
چه بگویم؟
سخنی نیست...
***
خداحافظ تا سخنی تازه تر.....
خداحافظ ...
به نام دوست ...
همه بت هایم را می شکنم
تا فرش کنم بر راهی که تو بگذری
برای شنیدن ساز و سرود من.
همه بت هایم را می شکنم – ای میهمان یک شب اثیری زود گذر! –
تا ره بی پایان غزلم ، از سنگفرش بت هایی که در معبد ستایششان
چو عودی در آتش سوخته ام ، ترا به نهانگاه درد من آویزد.
..... و عشقم قفسی است از پرنده خالی ، افسرده و ملول،
در مسیر توفان تلاشم ، که بر درخت خشک بهت من آویخته مانده است
و با تکان سرسامی خاطره خیزش ،
سرداب مرموز قلبم را از زوزه های مبهم دردی کشنده می آکند.
اما نیم شبی من خواهم رفت ؛
از دنیایی که مال من نیست ،
از زمینی که به بیهوده مرا بدان بسته اند.
... و تو آنگاه خواهی دانست ،
پرنده کوچک قفس خالی و منتظر من! – خواهی دانست که تنها مانده ای با روح خودت.
و بی کسی خودت را دردناکتر خواهی چشید زیر دندان غمت :
غمی که من می برم
غمی که من می کشم ...
... تنها هنگامیکه خاطره ات را می بوسم
درمی یابم دیریست که مرده ام........... !
کاری از احمد شاملو
به نام دوست
فرار
پشت کوه های آغشته پاییز
کوچه ها
خسته تر از پاهای منند ....
که آواز من گم شده است
به جاده ای
که هر روز زیر آفتابی تیغ
شسته میشود ...
***
از آدم ها فرار میکنم
که هر روزشان عادت دیروزشان شده....
و خالی میشوم پشت هجوم تخیلاتم
درست وسط اتفاق های روزمره!
***
آره، ... با خودتم !
شک نکن....
به نام دوست
سفسطه.....!!!
فریب اگر نخوریم،
ورق ورق تاریخ این هزاران سال
"من و تو" باشیم یا "تو و من"،
وین دشت
خفته و خموش
گرم آرامشی چنین غریب
ویا گیسوان بافته تزویر
برقصد در شور؛
لحظه لحظه این افسانه نا گزیر،
قرن ها جنگ و خون ریزی قبایل قلب منند...
بی که طبل مصاف و صلح را فرصتی داده باشند ... !
مردمک چشمانم را
که خوب تر خیره شوی،
رستاخیز عظیمی ست که آنجا رسوب کرده ست
به حکم بی شبهه مورخی چشم بسته تقدیر.
و من هنوز
ملتهب ندامت و انکار اتهام
که التماس های ناشیانه دستان ما تبرئه مان کرد
دو نفر!!!
مجرم مجبور توبه و شیونی مقدر!
بخشوده کدام محکمه به پا نشده ایم؟
آری حوای سالیان تنهایی آدمی،
حالا،
ماجرای شور و شیون آدمی را از من بشنو...
من که بهشت را فروخته ام
به یک نشئه معبد آغوش تو؛
همه عمر را
معطل رخصتت زندگی خواهم کرد...
که تبعیدی سر به زیری باشم
قعر دوزخ تفتیده چشمانت!
خطوط پیشانیم را بشمار؛
-دوسه روزی و نه بیشتر-
مهمانم،
خاک تاریکنای این بیغوله را ...
و تو ای بی تردید،
فرجام آرای قصه، عشوه های توست...!
بیتوته گزینی گستاخ،
کنج بوسه هایت بپذیر قلبم را
و من
رسالت دیگری ندارم
جز که گستره این دیار مرده را،
پریشان پرستشت باشم...
و به مرگی موجز؛
شهید جنونت شوم...
و بلاغت تاریخ آدمی رغم بخورد !!!
حمالان پوچی
مرزهای دشوار تحمل را شکستند .
تکبیر برادران ... !!
همسرایان وحدت
با حنجره های بی اعتقادی
حماسه های ایمان خواندند.
تکبیر برادران ... !!
کودکان شکوفه
افسانه دوزخ را تجربه کردند.
تکبیر برادران ... !!
لجه قطران و قیر بیکرانه نیست ؛
سنگین گذر است .
که خورشید
چراغ گذرگاه ظلماتی دیگر است
بر بام ظلمت بیمار
آن که کسوف را تکبیر میکشد ؛
نوزادی بی سر است .
و زمزمه ما هرگز آخرین سرود نیست
هر چند بارها
دعای پیش از مرگ بوده است .
بهتان مگوی
که آفتاب را با ظلمت نبردی در میان است .
ما با نگاه ناباور ؛ فاجعه را تاب آوردیم .
هیچکس برادر خطابمان نکرد
و به تشجیع ما تکبیری بر نیاورد .
تنهایی را تاب آوردیم و خاموشی را ؛
و در اعماق خاکستر
می تپیم ...
(شعری ممنوع از احمد شاملو)
و باز هم خاطره ای ناگزیر ؛
به نام دوست ...
سلامی دوباره به همه دوستان!
با آرزوی شادکامی و موفقیت.در مورد وبلاگ تازه تاسیس به نام دل لازم دیدم چند نکته رو در بدو کار متزکر بشم.
خوب همون طوری که از توضیحات وبلاگ انتظار میره این مکان مجازی بیشتر برای در میون گذاشتن دل نوشته های بیدلی مثل منه! دل نوشته هایی که شاید حرف دل خیلیای دیگه هم باشه کما اینکه بعضی وقتا که به بعضی وبلاگای دیگه سر میزنم واقعا به این نتیجه میرسم که خودمونیما! آدم همدل کم نیست چه بسا که خیلی هم زیاده و بیشتر مواقع آدم از مطالعه این حرف های دل همدل ها احساس لذت و ارضا میکنه.
اما راجع به نوشته های وبلاگ بعضی از دوستانی که همیشه نظر لطفشون هم همراه من بوده پیشنهاد کردند که سعیم رو بر این استوار کنم که بیشتر خودم بنویسم تا به اوردن نوشته ها دیگران اکتفا کنم. اما چیزی که باید بگم اینه که گاهی وقتا هست که حرف دلی که میخوای بزنی رو تو حرفای دل یکی دیگه انقدر زیبا پیدا میکین که نا خداگاه قلمت واسه نوشتن تنبلی میکنه مثل خیل وقتایی که مثلا من با شعر ها یا به قول خودم دلنوشته های شاملو یا سپهری برخورد دارم!
بنابر این گاهی وقتا که احساس میکنم حرفی باید بزنم یا درد دلی بکنم یا حرف دلای دیگرونو که دیگه اونوقت حرف دل منند رو میارم یا خودم دست یه قلم شیکستم میبرمو و چیزایی مینویسم که نمونشو تا حالا دیدین.
راستی دلنوشته ای که برای دوستی در پست قبلی اورده بودم رو اون دوست مورد نظر تا الان که هنوز مطالعه نکرده تا ببینیم آینده چی پیش میاد!
خوب ! حرف دل که زیاده اما حالا چیزی به غیر از شاملو چیزی نمی چسبه که بازم تقدیمش میکنم به "یک دوست" :
مرا
تو بیسببی
نیستی!
بهراستی
صلت کدام قصیدهای
ای "غزل" ؟
ستارهباران جواب کدام سلامی
به آفتاب
از دریچهی تاریک؟
کلام از نگاه تو شکلمیبندد.
خوشا نظر بازیا که تو آغازمیکنی!
پس پشت مردمکانات
فریاد کدام زندانیست
که آزادی را
به لبان برآماسیده
گل سرخی پرتابمیکند؟
ورنه
این ستارهبازی
حاشا
چیزی بدهکار آفتاب نیست.
نگاه از صدای تو ایمنمیشود.
چه مومنانه نام مرا آوازمیکنی!
و دلات
کبوتر آشتیست،
درخونتپیده
به بام تلخ.
بااینهمه
چه بالا
چه بلند
پروازمیکنی .....
***********************************
* راستی همیشه خوشحال میشم نظرات و همدلی ها و هم سخنی های دوستان رو در مورد وبلاگ و نوشته هام بدونم!
به نام دوست ...
* * *
دلتنگیهای آدمی را باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانهء برفی به اشکی نریخته می ماند...
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتیهای بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو... و من
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم که صداها را در ظلمات ببیند....
گاه آنچیز که ما را به حقیقت می رساند خود از آن عاریست
زیرا تنها حقیقت است که رهای می بخشد...
(شعر از احمد شاملو)
* * *
به نام دوست ...
....
(تقدیمی)
بهانه است گریه
که به نئشگی اش ...
مجسمت کنم...برای چند لحظه کوتاه
گرداگرد بهانه ات را
دیوار بچینم
و ...
محبوس خلسه خیالت شوم ؛
برای تمامی عمر...
آری؛
بهانه است زندگی ...
که به خوب و بدش
تجربه ات کنم !
به نام دوست ...
به نام تو... !
که آری...
لبریز بوی نام تو بادا !
لحظه لحظه عاشقی هایم....
به نام تو ...
به یاد دوست ...
به نام دل ...
به نام صاحب دل ...
به نام تو ... !!!