شب را در شعله های سرد زمستان رها کردم و برای روز.از روزهای بی قراریم سخن گفته ام..شاخه گلی دریافت نکردم گلی از روی ترحم...که من دختر مغرور زمان ترحم کند. به اتش میکشم قلب پر از تشویش او را تا دگر قلب پر از احساس خود را برای ترحم نفرستد به در خانه ی ما......................................
عبور باید کرد وهم نورد افق های دور باید شد وگاه در رگ یک حرف خیمه باید زد *** و من مواظب تبخیر خوابها بودم وضربه های گیاهی عجیب را به تن ذهن شماره میکردم خیال میکردیم بدون حاشیه هستیم خیال میکردیم میان متن اساتیری تشنج ریباس شناوریم وچند ثانیه غفلت حضور هستی ماست.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام دوست عزیز مطالب شما هم زیبا و دلنشین هست ممنونم که به من هم سر زدی!
همیشه شاد باشی و پیروز
وای باران !
باز باران!
شیشه پنجره را شست...
چه کسی اما!
نقش تورا از دل من خواهد شست؟؟؟
سلام
هر چی خودت بنویسی بهتره. البته با Post آخری خیلی حال کردم. ممنون!
شب را در شعله های سرد زمستان رها کردم و
برای روز.از روزهای بی قراریم سخن گفته ام..شاخه گلی دریافت نکردم
گلی از روی ترحم...که من دختر مغرور زمان ترحم کند.
به اتش میکشم قلب پر از تشویش او را تا دگر قلب پر از احساس خود را برای ترحم نفرستد به در خانه ی ما......................................
عبور باید کرد
وهم نورد افق های دور باید شد
وگاه در رگ یک حرف خیمه باید زد
***
و من مواظب تبخیر خوابها بودم
وضربه های گیاهی عجیب را به تن ذهن شماره میکردم
خیال میکردیم
بدون حاشیه هستیم
خیال میکردیم
میان متن اساتیری تشنج ریباس
شناوریم
وچند ثانیه غفلت حضور هستی ماست.