به نام دوست ...
همه بت هایم را می شکنم
تا فرش کنم بر راهی که تو بگذری
برای شنیدن ساز و سرود من.
همه بت هایم را می شکنم – ای میهمان یک شب اثیری زود گذر! –
تا ره بی پایان غزلم ، از سنگفرش بت هایی که در معبد ستایششان
چو عودی در آتش سوخته ام ، ترا به نهانگاه درد من آویزد.
..... و عشقم قفسی است از پرنده خالی ، افسرده و ملول،
در مسیر توفان تلاشم ، که بر درخت خشک بهت من آویخته مانده است
و با تکان سرسامی خاطره خیزش ،
سرداب مرموز قلبم را از زوزه های مبهم دردی کشنده می آکند.
اما نیم شبی من خواهم رفت ؛
از دنیایی که مال من نیست ،
از زمینی که به بیهوده مرا بدان بسته اند.
... و تو آنگاه خواهی دانست ،
پرنده کوچک قفس خالی و منتظر من! – خواهی دانست که تنها مانده ای با روح خودت.
و بی کسی خودت را دردناکتر خواهی چشید زیر دندان غمت :
غمی که من می برم
غمی که من می کشم ...
... تنها هنگامیکه خاطره ات را می بوسم
درمی یابم دیریست که مرده ام........... !
کاری از احمد شاملو
سلام
با اینکه اولین باره وبلاگتو میخونم اما به نظرم رسید
ازون شاملو خونهای حرفه ای هستی که تفکرتم تحت تاثیر اونه
حتی نوشته ها یودتم بوی شاملو دارند
به هر حال ما علاقه مشترکی داریم
مشتریت شدم
بازم تحت تاثیر انتخابت قرار گرفتم.
عالی بود.
از خودت بنویس
میخوام بیشتر بشناسمت
شاملو هم آخه آدم شد؟
بابا بکش بیرون
حس نداشتم بنویسم ؛ وسلام نام........
خودت بفهم
دست احمد شاملو درد نکنه با این شعرهاش ...
دست شما هم درد نکنه که به یاد ما میارین شعرهاشو ...
خیلی قشنگ بود