به نام دوست ...
* * *
دلتنگیهای آدمی را باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانهء برفی به اشکی نریخته می ماند...
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتیهای بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو... و من
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم که صداها را در ظلمات ببیند....
گاه آنچیز که ما را به حقیقت می رساند خود از آن عاریست
زیرا تنها حقیقت است که رهای می بخشد...
(شعر از احمد شاملو)
* * *
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول
که اول ظلم می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی
بروی یکدیگر ویرانه می کردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که در همسایه صدها گرسنه , چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش و آن دَم
بر لب پیمانه می کردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان , دیگری پوشیده از صد جامه رنگین ,
زمین و آسمان را
واژگون ، مستانه می کردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو
آواره و دیوانه می کردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را
پروانه می کردم
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم ؟
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و , تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد !
و گرنه من بجای او چو بودم
یکنفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه میکردم
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !
سلام........