حمالان پوچی
مرزهای دشوار تحمل را شکستند .
تکبیر برادران ... !!
همسرایان وحدت
با حنجره های بی اعتقادی
حماسه های ایمان خواندند.
تکبیر برادران ... !!
کودکان شکوفه
افسانه دوزخ را تجربه کردند.
تکبیر برادران ... !!
لجه قطران و قیر بیکرانه نیست ؛
سنگین گذر است .
که خورشید
چراغ گذرگاه ظلماتی دیگر است
بر بام ظلمت بیمار
آن که کسوف را تکبیر میکشد ؛
نوزادی بی سر است .
و زمزمه ما هرگز آخرین سرود نیست
هر چند بارها
دعای پیش از مرگ بوده است .
بهتان مگوی
که آفتاب را با ظلمت نبردی در میان است .
ما با نگاه ناباور ؛ فاجعه را تاب آوردیم .
هیچکس برادر خطابمان نکرد
و به تشجیع ما تکبیری بر نیاورد .
تنهایی را تاب آوردیم و خاموشی را ؛
و در اعماق خاکستر
می تپیم ...
(شعری ممنوع از احمد شاملو)
و باز هم خاطره ای ناگزیر ؛
سلام
منم دلم نمیاد نظرمو نگم
و آری
تنها صداست که می ماند...
اگه نمی گفتی شعر (الف.بامداد)فک میکردم شعر نسیم شماله..........اری:
و انسان هیچ نگفت تنها او جامه به تن داشت و استینش از اشک تر بود.
الف بامداد.
سلام. از بابت بازدید و نظراتت ممنون.
راستی، شاملوی خودمون چطوره؟
سعی کن بیشتر باهاش کار کنی. در ضمن تو تابستون از کار نندازیشا!
بابت امتحانها هم امیدوارم نتیجه بگیری.
بای هانی
وقتی تو میگویی وطن من خاک بر سر میکنم
گویی شکست شیر را از موش باور میکنم
بی کوروش و بی تهمتن با ما چه گویی از وطن
با تخت جمشید وطن من عمر را سر می کنم
وقتی تو میگویی وطن بوی فلسطین میدهی
من کی نژاد عشق با تازی برابر می کنم
وقتی تو می گویی وطن شهنامه پرپر می شود
من گریه بر فردوسی ان پیر دلاور می کنم
ایران تو با یاد دین زن را به زندان می کشد
من تاج را تقدیم ان بانوی برتر می کنم
...............................................
سلام
خوبی
اپم وقت کردی بیا از اون ورا
[گل]