حمالان پوچی
مرزهای دشوار تحمل را شکستند .
تکبیر برادران ... !!
همسرایان وحدت
با حنجره های بی اعتقادی
حماسه های ایمان خواندند.
تکبیر برادران ... !!
کودکان شکوفه
افسانه دوزخ را تجربه کردند.
تکبیر برادران ... !!
لجه قطران و قیر بیکرانه نیست ؛
سنگین گذر است .
که خورشید
چراغ گذرگاه ظلماتی دیگر است
بر بام ظلمت بیمار
آن که کسوف را تکبیر میکشد ؛
نوزادی بی سر است .
و زمزمه ما هرگز آخرین سرود نیست
هر چند بارها
دعای پیش از مرگ بوده است .
بهتان مگوی
که آفتاب را با ظلمت نبردی در میان است .
ما با نگاه ناباور ؛ فاجعه را تاب آوردیم .
هیچکس برادر خطابمان نکرد
و به تشجیع ما تکبیری بر نیاورد .
تنهایی را تاب آوردیم و خاموشی را ؛
و در اعماق خاکستر
می تپیم ...
(شعری ممنوع از احمد شاملو)
و باز هم خاطره ای ناگزیر ؛
به نام دوست ...
سلامی دوباره به همه دوستان!
با آرزوی شادکامی و موفقیت.در مورد وبلاگ تازه تاسیس به نام دل لازم دیدم چند نکته رو در بدو کار متزکر بشم.
خوب همون طوری که از توضیحات وبلاگ انتظار میره این مکان مجازی بیشتر برای در میون گذاشتن دل نوشته های بیدلی مثل منه! دل نوشته هایی که شاید حرف دل خیلیای دیگه هم باشه کما اینکه بعضی وقتا که به بعضی وبلاگای دیگه سر میزنم واقعا به این نتیجه میرسم که خودمونیما! آدم همدل کم نیست چه بسا که خیلی هم زیاده و بیشتر مواقع آدم از مطالعه این حرف های دل همدل ها احساس لذت و ارضا میکنه.
اما راجع به نوشته های وبلاگ بعضی از دوستانی که همیشه نظر لطفشون هم همراه من بوده پیشنهاد کردند که سعیم رو بر این استوار کنم که بیشتر خودم بنویسم تا به اوردن نوشته ها دیگران اکتفا کنم. اما چیزی که باید بگم اینه که گاهی وقتا هست که حرف دلی که میخوای بزنی رو تو حرفای دل یکی دیگه انقدر زیبا پیدا میکین که نا خداگاه قلمت واسه نوشتن تنبلی میکنه مثل خیل وقتایی که مثلا من با شعر ها یا به قول خودم دلنوشته های شاملو یا سپهری برخورد دارم!
بنابر این گاهی وقتا که احساس میکنم حرفی باید بزنم یا درد دلی بکنم یا حرف دلای دیگرونو که دیگه اونوقت حرف دل منند رو میارم یا خودم دست یه قلم شیکستم میبرمو و چیزایی مینویسم که نمونشو تا حالا دیدین.
راستی دلنوشته ای که برای دوستی در پست قبلی اورده بودم رو اون دوست مورد نظر تا الان که هنوز مطالعه نکرده تا ببینیم آینده چی پیش میاد!
خوب ! حرف دل که زیاده اما حالا چیزی به غیر از شاملو چیزی نمی چسبه که بازم تقدیمش میکنم به "یک دوست" :
مرا
تو بیسببی
نیستی!
بهراستی
صلت کدام قصیدهای
ای "غزل" ؟
ستارهباران جواب کدام سلامی
به آفتاب
از دریچهی تاریک؟
کلام از نگاه تو شکلمیبندد.
خوشا نظر بازیا که تو آغازمیکنی!
پس پشت مردمکانات
فریاد کدام زندانیست
که آزادی را
به لبان برآماسیده
گل سرخی پرتابمیکند؟
ورنه
این ستارهبازی
حاشا
چیزی بدهکار آفتاب نیست.
نگاه از صدای تو ایمنمیشود.
چه مومنانه نام مرا آوازمیکنی!
و دلات
کبوتر آشتیست،
درخونتپیده
به بام تلخ.
بااینهمه
چه بالا
چه بلند
پروازمیکنی .....
***********************************
* راستی همیشه خوشحال میشم نظرات و همدلی ها و هم سخنی های دوستان رو در مورد وبلاگ و نوشته هام بدونم!